بچه که بودیم بستنی مون رو گاز می زدن چه قیامتی بپا می کردیم چه بیهوده بزرگ شدیم روحمان را گاز می گیرند می خندیم !!!!!!؟؟؟؟؟؟

از اداره ثبت احوال متعجبم همه چیز رو تو شناسنامم نوشته بجز احوالم !!!

دوستای خوبم سلام از لطف همتون ممنونم

تو جاده ای که انتهاش معلوم نیست پیاده یا سواره بودن فرقی نمی کنه اما اگر همراهی داشته باشی که تنهات نزاره بی انتها بودن جاده ارزو میشه

سکوتت را نشکن فقط نشانم بده به کجای جهان چشم دوخته ای...

چه اسان تماشاگر سبقت ثانیه هاییم و به عبورشان می خندیم     چه اسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم و چه ارزان به اخمی می فروشیم لذت با هم بودن را   چه زود دیر می شود و نمی دانیم که فردا می اید و شاید ما نباشیم !!!

دلمان که می گیرد تاوان لحظه هاییست که دل می بندیم !!!

خدایا به من زیستنی عطا کن که در لحظه مرگ بر بی ثمری لحظه ای که برای زیستن گذشته است حسرت نخورم و مردنی عطا کن که بر بیهودگیش سوگوار نباشم...